تنهایی

من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم

اگر چه گفتی تورا به خاطرات بسپارم

بیا و ببین به یادت چه عاشقونه سوختم

رفیق روزهای خوب همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختیم

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی 

سلام.دوستان کامنتم را پاک کردم .دیگه حوصله یاداوری خاطرات را ندارم .چرا که حسرت دلم بیشتر میشه .شاید هم دلم خیلی خودخواهه که با این همه خوشبختی باز تو گذشته ها سیر می کنه ... اره من بعد از جیگوری زندگی جدیدی را اغاز کردم برای اینکه او را فراموش کنم راهی غربت شدم اما الان بر خلاف گذشته پشیمان نیستم ...شاید اینطوری بهتر بوده ... جیگوری هم تنها نیست .... اون هم برای خود ش عشقی داره که خیلی دوستش داره شاید بیشتر از من و شما .... مهم نیست دوست داشتن حق ادمهاست کم و زیادش هم مهم نیست.... اره اولش که فهمیدم با اینکه جدا شده بودم خیلی برام سخت بود اما حالا که می بینم اون اونقدر دوستش داره خوشحالم و مننم دوستش دارم.... جیگوری من از حال مینویسم فکر می کنم یاداروی گذشته ها و نوشتن ان تو را هم عذاب می ده .... برای همین تو گنجینه قلبم  نگهش می دارم .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
کارمند کوچولو یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ق.ظ http://edarehyema.blogsky.com

سلام... آفرین که به این نتیجه رسیدی .. بهت تبریک میگم... من بهت لینک میدم.. اگه مایل بودی شما هم به من لینک بدید.. باز هم به من سر بزن .. خوشحال میشم.. بای

[ بدون نام ] یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام.خیلی دوست داشتم بدونم چه اتفاقاتی برات افتاده .خانمی تو توی اون وبت هم نصفه نوشته بودی ... گاهی خواندن خاطرات جالبه .اما خوب هر طوری که خودت دوست داری امیدوارم که هر کی عشقی را از دست می ده بعدش به پشیمونی نکشه .......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد