میدانم روزی خدا سیل اشکهایم را می بیند می دانم از ورای آسمان ها صدای ناله و ضجه هایم را می شنود.به ناله هایم گوش می دهد همان خدایی که علی را آفرید برای پرستش روزی صدایم را خواهد شنید .خدایی که عشق رابه من داد و او را گرفت و خاطرش را در دل گذاشت تا گه گداری حرفی برای گفتن و بهانه ای برای اشکهایم و دل تنگی هایم داشته باشم ...و اکنون آن جنون فریاد می کشد.من عاشق دیوانه ای بودم و هستم .فقط عشق که این جمله ها را به معشوق فرا میدهد عشق است که روح را لطیف می کند تا با دنیای طبیعت بتوانی سخن بگویی.عشق است که تدریس شاعرانه دارد.فقط عاشقها صدای جیغ گل را هنگام لگد شدن و یا از شاخه جدا شدن می شنوند.عاشقها هستند که رقص برگ را در برابر باد پاییزی پر جلوه و می بینند.عاشقها با ستارگان حرف می زنند و نعره رعد را هراسان می پذیرند.اری من روزی عاشق بودم و عشقی نافرجام اما نمی دانم کدام بهتر است گله نمی کنم چون نمی دانم وصال لذتش بیشتر است یا فراق .....با اینکه زندگی جدیدی را آغاز کردم اما خاطرش را از یاد نمی برم هیچگاه .....او بهترین کس من دوست من و یاور من است .. ما بی صدا خیلی آرام وبی خداحافظی از هم جدا شدیم در افق آنجا که دریا و آسمان به هم پیوست تکه ابری سفید شاهد جدا شدن رگهای ما از یکدیگر به رنگ خون درآمد.و هر چه بر سر ان ابر شناور فریاد کشیدم او را به من برگردان فایده ای نداشت چون من عهد با کس دیگری بستم رفتم چون خسته بودم و مطمئن ناراضی نیستم چون هنوز دوستش دارم و او سهمی از زندگی من است ....
یکی بود تو قصمون وفا نکرد
...رفت و پشت سرشم
نگاه نکرد ...یکی بود زندگیشو هوس سوزوند
...آبروش رفت و دیگه اینجا نموند
...یکی بود یکی نبود و یک پری
...یه بغل عاشقی های سرسری
...کی بود اون که طاقت گریه نداشت
...عاشق هوس شد و تنهام گذاشت
...کی بود کی بود اون تو بودی
...کاشکی از اول نبودی
...شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست
...دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست
رد پاهای تو جاده یادی از مسافره که هنوز از اون دارم قد یه دنیا خاطره
مثل یه فانوس اومد روی شب سیاه من خیلی زود انس گرفت با دل بی گناه من
اون که درد غربت رو تو گرمی صدام شنید قصه را تو دل خسته فهمید و به جون خرید
شادیهاشو داد به من غصه را از دلم پروند شعرهای تازه سرود ترانه عاشقی خوند
حالامن تنهای تنها اون تو ی شهر دیگه هنوزم دوستم داره با نامه هاش بهم میگه
...