تازگی خیلی حوصله نوشتن ندارم با اینکه خیلی دوست دارم حرف بزنم .چون غم غربت بهم خیلی فشار اورده ....همش کار کار کار ...بعد از یک زمان طولانی که تنهایی دوست داری درو بکوبه و با لبخندی اغوش گرمت را بپذیره .....اما متاسفانه تنها یک لبخند سرد تحویل می دن ...اشکال نداره و مدام این جمله دوست عزیزم که می گه :درست می شه را تکرار می کنم ...بمیرم و همه عقده های تنهایی و خستگی و تکرار روزها را سر مادر عزیزم که الان خیلی مریضه خالی می کنم .دیشب خیلی دلم گرفته بود فیلم شمعی در باد بهرام رادان عزیز را گذاشتم ...وای که چقدر دلم به حال عاشق ها سوخت و جونی هامون .........چرا باید اینطور باشه چرا؟

اما چاوشی می گه :تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش ..........اما این کوه دیگه اینقدر سیل اشک از روش رد می شه و زلزله غمها و فروریختن شادیها اونو از پا در اورده ...خستس خیلی وقته به این کوه کسی سر نزده حتی عابری هم رد نشده ... درختی سبز نشده .چشمه ای نجوشیده فقط حسرت براش مونده و بس ........اما باز هم خدا را شکر ......باید زندگی کرد ........

من یک دلداده خستم  که میخواد بپره اما نمی تونه چرا که بسته بال و پر سوختش ..

تنهایی

من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم

اگر چه گفتی تورا به خاطرات بسپارم

بیا و ببین به یادت چه عاشقونه سوختم

رفیق روزهای خوب همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختیم

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی 

سلام.دوستان کامنتم را پاک کردم .دیگه حوصله یاداوری خاطرات را ندارم .چرا که حسرت دلم بیشتر میشه .شاید هم دلم خیلی خودخواهه که با این همه خوشبختی باز تو گذشته ها سیر می کنه ... اره من بعد از جیگوری زندگی جدیدی را اغاز کردم برای اینکه او را فراموش کنم راهی غربت شدم اما الان بر خلاف گذشته پشیمان نیستم ...شاید اینطوری بهتر بوده ... جیگوری هم تنها نیست .... اون هم برای خود ش عشقی داره که خیلی دوستش داره شاید بیشتر از من و شما .... مهم نیست دوست داشتن حق ادمهاست کم و زیادش هم مهم نیست.... اره اولش که فهمیدم با اینکه جدا شده بودم خیلی برام سخت بود اما حالا که می بینم اون اونقدر دوستش داره خوشحالم و مننم دوستش دارم.... جیگوری من از حال مینویسم فکر می کنم یاداروی گذشته ها و نوشتن ان تو را هم عذاب می ده .... برای همین تو گنجینه قلبم  نگهش می دارم .